می میرم

 چون برگ پاییزم که با یک باد می میرم

برفم که در گرمای این مرداد می میرم

من کودکیه دختران پاک افغانم!!

در آرزوی سرنوشتی شاد می میرم

یا کدخدای این ده ویرانه ام دارم

در جستجوی خانه ای آباد می میرم

بد جور خو کرده دل تنگم به این زندان

روزی اگر از آن شوم آزاد می میرم

دلگیری از من پس بیا تا آخرین دیدار

ایندفعه که چشمم به تو افتاد می میرم!!

نشسته است

اینجا غریب چشم به راهی نشسته است.

در انتظار تو به تباهی نشسته است. 

 

زل میزند به چشم تو و زجر میکشد  

عمری در انتظار نگاهی نشسته است. 

 

انکار میکنی چه شود ـ دیده ام عزیز 

روی لبت٫ نشان گناهی نشسته است!! 

 

شاعر شده شبیه من و شعر گفته است 

هر کس به پای چشم سیاهی نشسته است.

 

                 ........................ 

 

دارد برای بوسه ی قلاب میرود !!!!!!!!!! 

دردی به حان خسته ی ماهی نشسته است.