مرگ با چشمان بی رحمش ، که پیدا میشود
شور وشوقی در دل دیوانه برپا میشود
بهترین تقدیرمان ، در انتهای زندگیست
مثل معشوقی که با لبخند ، زیبا میشود
قصه عشق است با تیغ سیاه دشمنان
داش آکل تا شبی در کوچه تنها میشود
رستم مغموم ، بر بالین سهراب است که
با شراب مرگ رویاهاش ، معنا میشود
همچو سربازی میان تیرهایی بی هدف
در امیدی که نمانده ، غرق غمها میشود
باید اول در کنار مرگ، چایی دم کند
بعد سربازی جسور و بی محابا میشود
مرگ اعجاب غم انگیزیست ، روزی هم خدا
عاقبت در انزوای قبر تنها میشود
در قفس پر میزنی ، اما به سوی نیستی
تا نمیری ، قفلِ درهای قفس وا میشود؟
امیراحسان دولت آبادی